بر سردر کاروان سرایی


تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر ر ا


از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که وا شریعتا، خلق


روی زن بی نقاب دیدند

ایمان و امان به سرعت برق


می رفت که مومنین رسیدند

آسیمه سر از درون مسجد


تا سر در آن سرا دویدند

این آب آورد، آن یکی خاک


یک پیچه ز گل بر او بریدند

ناموس به باد رفته ای را


با یک دو سه مشت گل خریدند

چون شرع نبی از این خطر رست


رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود و خلق وحشی


چون شیر درنده می جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را


پاچین عفاف میدریدند

لب های قشنگ خوشگلش را


مانند نبات می مکیدند

بالجمله تمام مردم شهر


در بحر گناه می تپیدند

درهای بهشت بسته می شد


مردم همه می جهنمیدند

می گشت قیامت آشکار ا


یکباره به صور می دمیدند

طیرز کرات و وحش از جحر


انجم ز سپهر می رمیدند

این است که پیش خالق و خلق


طلاب علوم رو سفیدند

با این علما هنوز مردم


از رونق ملک نا امیدند

***********


***********